دل نوشته های ماهک و پیشول

بوسه اختراع طبیعته برای زمانی که کلمه احساس رو بیان نمیکنه...

دل نوشته های ماهک و پیشول

بوسه اختراع طبیعته برای زمانی که کلمه احساس رو بیان نمیکنه...

۱۴

سلام

الان که دارم این پست رو می نویسم ماهکم رفته عروسی پسر دایی جانش و الانم این شکلیه . البته ناگفته نماند که منم دعوت کرد که برم اما نه اون زیاد اصرار کرد نه من حال و حوصله رفتن داشتم.  اونم به چند دلیل که بماند!!!

فصل امتحانا داره نزدیک می شه و شاید باورتون نشه اما ظرف ۲۴ ساعت پروژه ارشدم رو تصویب کردم.  البته اینم بگم که هنوز امضا های استاد مشاور و ۲ تا استاد دیگه مونده.  پروسه برداشتن پروژه تو دانشگاه ما یه چیزی تو مایه های ۷ خان رستمه.  شایدم اگه رستم زنده بود دلش به حال من می سوخ!!!   هفته پیش رفتم پیش استادم که درس سمینارمو باهاش برداشته بودم و موضوع برداشتن پروژه با ایشون رو مطرح کردم.   این دکی جانم منو معرفی کرد به دانشجوهای گرامش مثلا برای راهنمایی و نوشتن پروپوزال مربوطه.  البته قبلش گفت که دوس دارم تو زمینه حمل و نقل کار کنم یا نه. که منم موافقت کردم.  اینا دارن رو یه پروژه میلیاردی حمل و نقل کار می کنن به قسمت پروژشونم قرار شد من کار کنم.  زمینه کاری من این شد :

تشخیص خودروی جلویی و شناسایی چراغ خطر و راهنمای عقب ماشین به کمک پردازش تصویر

کار خیلی جالبیه اگه به نتیجه برسه.  از یه طرف خوشحالم از یه طرف استرس دارم و از اینکه استرس دارم خوشحالم. چون باعث می شه بیشتر تلاش کنم.  بعد از گرفتن امضای استاد و تائیدش باید می بردم دانشگاه تا استاد مشاورم هم اضا کنه. اینو یادم رف بگم که این استاد من همچی گل و بلبله هیشکی باهاش پروژه بر نمی داره همون موقع هم که سمینار برداشتم بچه ها کلی تعجب کرده بودن که من چطوری جرات کردم با این آدم پروژه بر دارم . چون آدم خشک و یه جورایی سخت گیره. این استاد مشاورمم یه کی مثل اونه. اصولا من دوس دارم با این جور آدما کار کنم.

خلاصه یک روز تمام تو راه شرکت و دانشگاه رفتم و برگشتم تا بالاخره این اساتید گرام پروپوزال منو تائید کردند. و هنوز با این همه دوندگی دو تا امضا استاد ها برای تائید نهایی مونده.

تو این هفته که گذش با کسایی آشنا شدم که دیدم ااااااااا اینا کجان من کجااااام. اینا چه طوری پول در میارن من چه جوری جون می کنم.  این دانشجوهای دکترا درآمدشون از راه مقالات و کنفرانس هایی هس که کار می ککن. یه مقاله براشون حدود ۳ تمون آب می خوره خلاصه این جوری شده که با دیدن این جماعت به این فکر افتادم که محکم بشینم پای این پروژه و به این استاد گرام خودی نشون بدم و یه جوری خودمو تو جمعشون جا کنم.

از همه اینها بگذریم این هفته که گذش یکم حال من عادی نبود و با خودم درگیر بودم. با ماهکمم برخورد مناسبی نداشتم. خود درگیریهام رو اونم تاثیر می ذاش و اونم ناراحت می کرد. مهدی بعد یه سال و اندی یادش افتاده مارو دعوت کنه خونه شون و ماهکمم نمی تونه بیاد و همین موضوعات یکم حال منو قاراشمیش کرده بود. مهدی و خانومش جز دوستای کاردانی من بودن و خانومش جز همکلاسیهای دوران کارشناسی من و ماهکم. تو دوران کاردانی ما ۴ تا پسر بودیم که به دالتونها معروف بودیم و مهدی یکی از اونها بود. (دالتون قد بلنده ) خلاصه یه جورایی هنوزم با هم هستیم. خود الناز . خانوم مهدی امروز تماس گرفته بود و از ماهکم رسما دعوت کرده بود. حالا تا یکشنبه ببینیم کی مرده کی زنده. از کجا معلوم من از نرفتم زیر تریلی از اونور زنده بیرون اومدم.

کم کم داره موقع امتحانا می شه و منم استارت خوندن رو از هفته پیش زدم. خدا یه جورایی رحم کنه و یه نگا به ماهک من بندازه و این درسای من پاس شه.

امیدوارم این هفته و هفته های بعد روزای خوبه من و ماهکم باشه و یکم جبران این هفته که گذش بشه.

 

پ ن : نمره سمینارم ۱۹ شد

پ ن : می بینم که چه خوشگل شدی امشب !!!