دل نوشته های ماهک و پیشول

بوسه اختراع طبیعته برای زمانی که کلمه احساس رو بیان نمیکنه...

دل نوشته های ماهک و پیشول

بوسه اختراع طبیعته برای زمانی که کلمه احساس رو بیان نمیکنه...

اولین پست ۸۷

سلام خدمت دوستان گلم

امیدوارم این چند روز عید رو به خوشی و خرمی سپری کرده باشین.

امسال عید هم مثل چندین سال گذشته خونه نموندم و با دوستان گراممون رفتیم مسافرت. اصولا مسافرت با دوستان رو به هر مهمونی تو عید ترجیح میدم. یعنی شده خودم تنهایی برم مسافرت میرم اما از مهمون بازی اصلا خوشم نمیاد. آخه چه معنی داره وقتی من در طول سال به دیدن فامیلهای محترم نمیرم حالا عید یه کاره پاشم برم مهمونی بعد در عرض نیم ساعت اونا بیان مهمونی!!! نمی خوام خدای ناکرده پا رو رسم و رسوم عید بگذارم اما اصولا من اگه با کسی نقطه مشترک نداشته باشم رغبت نمی کنم باهاش در ارتباط باشم.

 

جاتون خالی خلاصه امسال هم یکی از این دوستان نازنین ما تماس گرفت و گفت پیشول خان پایه ای با بچه ها بریم بابل؟!!!!! (حالا چرا بابل اون بماند تا بعد مفصل توضیح بدم) ما هم گفتیم آره چرا که نه!!! (در عرض ۵ دقیقه نظرم ۱۸۰درجه برگشت و موافقت کردم که امسال هم عید خونه نمونم). خلاصه قرار شد روز ۱شنبه بزنیم بریم سمت بابل. ساعت ۷ صبح امین خان دوستمون اومدن دنبالمون و پیش به سوی اتوبان بابایی جهت پیوستن به دوستان دیگر. موقع حرکت زنگ زدیم به مهدی یکی دیگه از دوستامون که قرار بود با خانومش بیاد که ببینیم کجاست که دیدیم به به ایشون ساعتشون رو یک ساعت هنوز نکشیدن جلو و تازه از خواب پا شدند. با ۲ ساعت تاخیر ساعت ۱۰ راه افتادیم سمت جاده هراز. هوا عالی بود. ۶ نفر جوون با ۲ تا ماشین تو جاده یکه تازی می کردیم. صبحونه رو بعد از امامزاده هاشم در کنار رودخونه زدیم تو رگ و دوباره راه افتادیم. جاده هراز مثل همیشه با اون پیچهای سر سبزش خیلی خوشگل بود. مهمتر از همه خلوتیه جاده و خنکی هوا بود. ساعت ۲ رسیدیم انتهای جاده هراز و کنار جنگل روبروی نارنجستان نگه داشتیم برای ناهار. صفا و صمیمت بچه ها رو تو چشمای همشون میشد دید. حاالااا از اینجا بگم که چی شد اصلا بابل انتخاب شده بود برای سفر؟!!!!

این امین خان ما جدیدا یه دوست پیدا کرده بودند که ساکن بابل بودند و به هوای ایشون محل سفر هم اینطوری انتخاب شده بودند.!!! خلاصه که چشمتون روز بد نبینه با بچه هاا کلی سربه سر این شاذه گذاشتیم و تا دلتون بخوااااااد مورد مرحمت دوستان قرار گرفتند و رسما دیگه اعلام به غلط کردن نمودن !

به سمت بابل راه افتادیم و در یک قرار از قبل تعیین شده در نزدیکیهای منزل دوست امین خان ایشون رو زیارت کردیم. تو یه اقدام ضربتی وسایل اضافی رو داخل ماشین امین صندلی عقب قرار دادیم جوری که این دو نفر تو ماشین تنها باشن و بقیه سوار اون یکی ماشین بشیم. انقدر که این وسایلمون زیاد بودند مجبور شده بودیم رو صندلی عقب ماشینها هم اسباب و وسایل بزاریم. بچه با نمک و خنده رویی بود. با اونکه چادر آورده بوودیم با نظر این دوست جدید تصمیم بر این شد که یه ویلا بگیریم اونم برای ۲ شب. توی مسیر این دوتا تو ماشین تنها بودند و ما هم با اون یکی ماشین. مهدی دوستم پیشنهاد داد موقع رد شدن از کنار امین همه دست بزنن و کلی مسخره بازی در بیاریم . صحنه ای بود خدائییییییش از خنده مرده بودیم. سری دوم همه دستمال به دست کردی میرقصیدیم.. تو یه حرکت دیدیم نه این خانوووومه هم این کاره اس دست امین یه دستمال داده بود و خودشم یکی از کنارمون رد شدن و ماهاااا همه با تعجب داشتیم این دو نفرو در حال رقص می دیدیم. تا برسیم ویلا دیگه فقط خنده و مسخره بازی تو ماشین. نا نداشتیم پیاده شیم از ماشین از بس که خندیده بودیم.  

شب شام رو تو ویلا خوردیم و صبح امین رفت دنبال دوستش که از بابل بیاره پیش ما و ناهار رو بریم لب دریا. ویلا فریدونکار بود. ناهار رو رفتیم کنار دریا و جاتووون خالی کلی شن بازی و اسب سواری و کرکره خنده تا شب. امین رفت دوستش رو برسونه ما هم رفته بودیم ویلا دیدیم ویلا موندن فاز نمیده تو راه برگشت امین زنگ زدیم گفتیم چوب بگیره شام رو لب ساحل در کنار آتیش بخوریم. تا ۱ ۲ کنار ساحل بودیم و می گفتیم و خوش خوشان بازی....

فرداش راه افتادیم بیایم سمت تهران. من گفتم از فیروزکوه بریم اما ناهار رو بریم نارنجستان و بچه ها موافقت کردند. توی راه دیدیم امین خان مسیر نیم ساعته رو ۱.۵ ساعت کشش دادند یه لحظه به خودمون اومدیم دیدیم به به ایشون به جای اینکه راه کمربندی آمل رو برند رفتند بابل از اونجا دوباره برگشتند به سمت جاده هراز. به این نتیجه رسیدیم بچه مون اگه بندرعباسم بخواد بره اول میره بابل بعد از اونجا میره بندر عباس. عشقه و ببین چه می کنه و ......

رسیدیم دم نارنجستان دیدیم به به ترافیک جاده هراز اونم از نوع وحشتناکش... تصمیم بر این شد شب رو تو همون جنگل روبروویی بمونیم و صبح راه بیافتیم سمت تهران.

۲ تا چادر رو تو جنگل علم کردیم و شب رو تو جنگل خوابیدیم. هوا خنک بود و عالی....

صبح بعد از خوردن صبحونه راه افتادیم سمت تهران. جاده خوب بود و هوا عالی....

سفر ۴ روزه دیروز ظهر به اتمام رسید و جای همتون خالی بود...

از نکته های جالب تو سفر :

  • در حال حکم بازی کردن مهدی به بهزاد برگشته میگه این سعید و از کجا گیر آوردی با این راهنمایییهااااااااااش. سعید برگشته می گه من اهداایی از یه سازمان بهزیستی هستم!!!!
  • امین در حال پوست کندن پرتغال خونی. من : یه دونه از اون پرتغال زخمی ها هم بدین به من !!!
  • ۱۸۰۰۰ تومن پول آجیل برای سفر.  در آخر سفر قریب به ۳۰۰۰ تومن آجیل خورده شده بود! خریدار : سعید !!!
  • نحوه آشنایی امین با دوستش : جابجایی گاو صندوق شرکت !!! نتیجه اخلاقی :‌ هیچوقت گاو صندوق شرکت رو به تنهایی جابه جا نکنین!!!

گزارش تصویری از سفر شمال (فریدونکنار . بابل)

 

رستوران نارنجستان

 

چایی نبات!!!

 

 بفرما جوجه  

 

چهارشنبه سوری کنار ساحل

 

پروانه

 

اصغر روی پای بهزاد

 

در حال عکاسی هنری از ...

 

این چهار نفر !

 

شب در جنگل

 

ترافیک جاده هراز

 

جدی نگیرین

 

 

پ ن : کاش آن آینه ای بودم من

که به هر صبح، تو را میدیدم

می کشیدم همه اندام تو را در آغوش

 سرو اندام تو با آن همه پیچ ، آن همه تاب

آنگه از باغ تنت می چیدم گل صد بوسه ی ناب

نظرات 15 + ارسال نظر
ترانه جمعه 9 فروردین‌ماه سال 1387 ساعت 14:12 http://posht-daryaha.blogfa.com

سلام پیشول
همیشه به سفر
خوش باشی بازم همیشه
خوبه عید خوبی داشتی
تمام سال برات مثل عید باشه
تا بعد......

سلاااااااااااام ترانه جان
ممنون خانوم
همچنین برای تو خانووووم


شاد باششششششششی

[ بدون نام ] جمعه 9 فروردین‌ماه سال 1387 ساعت 14:48

سلام مهدی عزیز ،
رسیدن بخیر شروع بسیار خوبى
ِ امیدوارم بهترین روزها در انتظارت باشه و همیشه شاد باشى خیلى عکساتون قشنگند خوش باشید همیشه.
ته دلم حس میکنم قراره اتفاقاتِ بسیار خوبى برات بیفته منتظرشون باششششششششش

سلام
شما؟؟؟؟؟
چشماتون قشنگ میبینه!!!
چه حس قشنگی امااا شماااااا؟؟؟؟

نگار جمعه 9 فروردین‌ماه سال 1387 ساعت 18:47

وبلاگ قشنگی دارین
سال نو مبارک

قربووون شما نگار خانوم
سال نوی شما هم مبارک


خوش باشییییین

مهشید جمعه 9 فروردین‌ماه سال 1387 ساعت 18:47

سفر بخیر پیشول خان
همیشه به مسافرت و فرار از مهمونیهای این مدلیییی.
منم امسال شمال بودم
خوش باشی

سلام مهشید جان
ممنون خانومی
ای ول کجای شمال بودی؟؟؟

شاد باشی

بهار جمعه 9 فروردین‌ماه سال 1387 ساعت 18:48

شمال امسال خلوت بود.
اااااااااااااااااااه منم نارنجستان بودم
کی ابودیییییییین ندیدمتووووووووون

ما رفتیم گرگان جاتون خالی

سلام بهار جان
ااااااااااااااا کجا بودی ندیدمت؟؟؟؟؟
هوا عالی بود واقعااااا

گرگان رفتم بندر ترکمن هم رفتی؟؟
شال خریدی؟؟

آرمان جمعه 9 فروردین‌ماه سال 1387 ساعت 18:51

سلام
سال نو مبارک

من امسال از خونه تکون نخوردم
تهران رو نمیشه تو تعطیلات ترک کرد.
این هواااااا دیگه پیدا نمیشه

سلام آرمان جان

سال نوی شما هم مبارک

چند ساله می خوام عید بشینم خونه اما نمیشه
این دوستان عزیز لطف می کنن نمیزارن بشینیم خونه
خدائیش ماهن همشون

همینطوره که میگی هوای تهران این چند روز بهترین هواست

افشین جمعه 9 فروردین‌ماه سال 1387 ساعت 18:52

ای ول پبیشووووول

تو هم مثل من از فامیل گریزونی
واقعا اگه حرفی نباشه زد باید رفت و دید بابا مغزمونو خر گاز نگرفته که آخه

رفقا رو معرفی نکردی

این قضیه گاووووو صندوق چییییی بودهههههه

سلام افشین جان

واقعا نمیتونم فیلم بازی کنم. می ترسم نرفته مهمونی برگردم. چون حوصله ام سر میره

جریان گاوو صندوق مفصله سر فرصت چشم.
البته باید حق چاپش رو بخرم بعد...

هستی جمعه 9 فروردین‌ماه سال 1387 ساعت 18:58

سلاااااااااااااااااام

به به پیشوووووووووووول سوغاتی هات کوووووووو؟؟؟؟
کلوچههههههه به من؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

این پروانه چقدر خوشگل بود

اووووووووون اصغر هم خیلی با نمک بوووود. خیلی با نمک بود

سلام هستی جون
سال نوت مبارک

والا تا اومدیم همه گفتن سوغاتی. ما هم نوشین آورده بودیم. ریختیم تو یه سینی بردیم خدمتشون. جاتون خالی این نوشینا رو زمین نموند همه خرده شدن !!!!

مهدی دوستم طراحیش بیسته مثل خودش

آرزو جمعه 9 فروردین‌ماه سال 1387 ساعت 19:01

سلام پیشول جان
سفر بخیر. حسابی خوش گذشته ها.
عکسها خیلی قشنگ بودند.
هوس شمال کردم . کاش منم بووووودم. تو جنگل خوابیدن چه کیفی میدهههههههه منم می خوااااااااام

دلم سفر خواست.

سلام آرزو جان

جاتون خالی خوب بود.
کاش می رفتی خلوت و خوب بود.
اره جنگل خوابیدن واقعا حال داد. حتی پشه هم نبود!

جای همه خالی بود.

احسان جمعه 9 فروردین‌ماه سال 1387 ساعت 19:02

سلام
سال نو مبارک
وبلاگتون قشنگه.
شما مهندس کامپیوتر هستین؟؟؟

سلام احسان جان

سال نوی شما هم مبارک

آره چطور مگه؟؟؟؟؟

مرجان جمعه 9 فروردین‌ماه سال 1387 ساعت 19:04 http://kavir-semnan.blogsky.com

پیشول جان تا قبل از دیدن این عکس ها اصلا حتى یه ذره هم دلتنگ شمال و سفر به ایران نبودم . با دیدن این عکسات و خوندن خاطراتت یه لحظه دلم تنگ شد، شاید هم به خاطر دیدن و شنیدن حال و هواى جوونى شما بود، داشتم فکر میکردم شاید بیشتر دلم هواى روزاى جوونیمو کرده باشه تا سفر شمال که اونهم دیگه بر نمى گرده، قدر این روز هاتونو بدونین، تا جایى که مى تونین از این دوستیها و زیباییهاش لذت ببرید، زمان زود سر میشه

شاد باشى و بهارى

سلاااااااااااام مرجان جان جان

من که جاتو حسابی خالی کردم. بازم که مامان بزرگ شدی دخترررررررر
می دونم این روزها دیگه نمیاد. واقعا با این دوستان حاضرم تا اون سر دنیا برم. نفس منن یه جوراییی

موافقم! زمان این اسب افسار گسیخته ۴نعل می گذره

خوش و سرحال و همیشه خندون باشی

... جمعه 9 فروردین‌ماه سال 1387 ساعت 19:06

دلمون تنگ شده بود.
من رفته بودم سمت جنوب. کرمان
باز خوبه رفتی مسافرت. اول سال یه مسافرت کلی می چسبه

سلام ... خان جان
کرمان یادش بخیر. من متولد اونجام. یزد هم رفتین؟؟؟
واقعا مسافرت منو سرحال میاره

پریا جمعه 9 فروردین‌ماه سال 1387 ساعت 21:13

سلام من پریا هستم ببخشید یادم رفت اسممو بنویسم این متن مال منه:
سلام مهدی عزیز ،
رسیدن بخیر شروع بسیار خوبى
ِ امیدوارم بهترین روزها در انتظارت باشه و همیشه شاد باشى خیلى عکساتون قشنگند خوش باشید همیشه.
ته دلم حس میکنم قراره اتفاقاتِ بسیار خوبى برات بیفته منتظرشون باششششششششش


پریا جان شرمنده نشناختم

مممنوووووون که سر زدی

شاد باشیییییییییی

کانی شنبه 10 فروردین‌ماه سال 1387 ساعت 14:07

مهدی جون سلام
من حدوداً ۲ماهه با وبلاگت آشنا شدم خیلی دوسش دارم زندگی منم یه جورایی شبیه زندگیه رز سفید و شماست بعضی وقتا فکر میکنم اگه شما ،رزی، مرجان ،کاوه و گیلاسی نبودید حتماً تا حال دیوونه شده بودم هر چند کاوه و گیلاس هیچوقت جواب منو ندادند :(
به هر حال امیدوارم سال نو برای شما و همه سالی خوب پر از شادی، سلامتی ،عشق، مهربانی و همه چیزای خوب باشه.
عکسات خیلی قشنگ بود :)
پایدار باشی و تندرست

سلام کانی جووون
اولا کانی اسم پسره آره؟؟؟
دوما مرسی که سر می زنی عزیز دل برادر.
سوما امیدوارم تعداد این نفرات به اندازه انگشتان دست باشه که این جور سرگذشتها رو دارن
چهارما به دل نگیر به هر حال مشغله کاری و زندگیه حتما که جواب ندادن
پنجما من هم سالی خوب و خوش رو در کنار خانواده برات آرزو می کنم و امیدوارم ایام همیشه به کام باشه

ششما قربووووون شماااا باز چشماتون قشنگ می بینه

هفتما آرزو می کنم همیشه سرزنده و تندرست باشی


شااااااااااااااااااااااااد زی تا توانیییییییییی

کانی شنبه 10 فروردین‌ماه سال 1387 ساعت 19:27

نهههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههه
من دخملم مهدی جان
مرسی که جواب دادی
کلی ذوق کردم (:

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد