-
۲۳
جمعه 17 فروردینماه سال 1386 15:36
احساس معمایی رو دارم که بالاخره حلش کردی پ.ن: فقط دلخوشیم اینه که هیچ وقت برام معما نبودی !
-
۲۲
یکشنبه 27 اسفندماه سال 1385 16:21
با سلام خدمت عزیزانی که از مراسم باستانی چهارشنبه سوری جان سالم به در بردند. اول از همه به بررسی برخی از کارکردهای مهم این رسم دیرینه و ارتباط آن با دوران و شرایط معاصر می پردازیم: ۱.همانطور که مستحضرید مهمترین کارکرد هر مراسمی (ملی،مذهبی،شادی،عزاداری) زدن مشت محکم به دهان شیطان بزرگ است که به حمدالله مردم ما اینبار...
-
۲۱
شنبه 19 اسفندماه سال 1385 11:20
سلام خوفین؟ این نی نی که میبینین کیمیا خاتونه بچمون اینجا دو روزشه دربیمارستان بغل مادر خانومی شون خوابیدن :
-
۲۰
جمعه 11 اسفندماه سال 1385 19:18
سلام خوبین؟ اول بگم این پست یه خورده عجیب غریبه!! من دارم پشت تلفن می خونم پیشول از اونور می نویسه!! چرا؟؟ به دلایل زیر : ۱) عمل چشمها دوشنبه هفته ای که گذشت طلسم شکست من رفتم چشمهامو عمل کردم. یکشنبه ظهر من اومدم تهران که برم کارای مالی عمل رو انجام بدم. تا اون موقع زیاد غمگین نبودم یه خورده ام ذوق داشتم. پیشول اومد...
-
۱۹
جمعه 4 اسفندماه سال 1385 14:37
سلام این پست مربوط به هفته پیشه با چیزی حدود ۵ روز تاخیر داره آپ می شه. به بزرگیه خودتون ببخشید. من یکی واقعا شرمنده ام. یکم از ناراحتیها بگم تا بعد برسم به خوشیها جان من یه وقت فکر نکنین منو ماهک هی مودمون عوض می شه یه روز با هم بحث داریم یه روز خوشیما. هفته پیش یکشنبه تعطیل بود. با بچه ها قرار گذاشتیم بریم بیرون....
-
۱۸
جمعه 20 بهمنماه سال 1385 15:16
سلام نظر شما در مورد کتاب چیه؟ اصلا کتاب خون هستین؟ یا ترجیح میدین اوقات فراغتتون یه جور دیگه سپری شه؟ اگه کتاب میخونین از کی این علاقه رو پیدا کردین؟ چه جور کتاب هایی دوست دارین؟ من از خودم میگم. راستش من یه جورایی عشق کتابم ! یکی از محبوب ترین تفریحاتم در تمام زندگیم کتاب خوندن بوده و هست. یادم نمیاد که آیا وقتی بچه...
-
۱۷
جمعه 13 بهمنماه سال 1385 23:21
سلااااام امروز از اون روزا بود که کلی خوش گذش . جاتون حسابی خالی. الان دیگه منتظرم هر آن یه بلا یا مصیبت بیاد تو سرم. آخه سیر خوشیه من تاحالا نشده بیش از ۳ ۴ روز طول بکشه و بعد از ۳ ۴ روز خوشی یه بلایی رو سرم نازل می شه. الانم نشستم جلو مانیتور شاید نازل شه شاید این دفه این بلا این باشه که من یک ساعت تایپ کنم بعد این...
-
۱۶
شنبه 7 بهمنماه سال 1385 15:50
سلام ببین اینجا چچچچچه گرد و خاکی گرفته خوبین شما؟ خوش میگذره؟ راستی تولدم مبارک. (25 سال -8 روز ) پیش درچنان روزی (!) ماهک خانومی دنیا اومده .این چند روز هی میخواستم بیام بنویسم یه چند باری هم این صفحه رو باز کردم که یه چیزی بنویسم اما هر چقدر سعی کردم نتونستم. با اینکه کلی اتفاقات افتاده این مدت که جا داشت که واسه...
-
۱۵
جمعه 22 دیماه سال 1385 17:59
شروع بد پایان خوب ------------------- سلام ازاینکه دیر به دیر آپ می کنیم به بزرگیه خودتون ببخشین. اول عیدتون مبارک دوم عیدیه ما کووو جونم براتون بگه برای شرکت یه سرور گرفتیم ناقابل ۶ تومن. از این سرور آمریکاییهاس ( حالا برین بگین مرگ بر آمریکا ) از اون روزم هرکی میاد تو اتاق می گیه مبارکه سرعتمون توپ می شه دیگه . منم...
-
۱۴
جمعه 15 دیماه سال 1385 21:22
سلام الان که دارم این پست رو می نویسم ماهکم رفته عروسی پسر دایی جانش و الانم این شکلیه . البته ناگفته نماند که منم دعوت کرد که برم اما نه اون زیاد اصرار کرد نه من حال و حوصله رفتن داشتم. اونم به چند دلیل که بماند!!! فصل امتحانا داره نزدیک می شه و شاید باورتون نشه اما ظرف ۲۴ ساعت پروژه ارشدم رو تصویب کردم. البته اینم...
-
۱۳
شنبه 2 دیماه سال 1385 17:11
سلام یلدا با یکی دو روز تاخیر مبارک خوبین شما ؟ یلدا خوش گذشت؟ خوشمزه بود؟ میگم خیلی بدین چرا هیشکی ما رو واسه بازی یلدا دعوت نکرده؟ اصلا ها ما خودمون از خودمون دعوت میکنیم من از پیشو جان و پیشو جان از من ( اینم از فواید وبلاگ دو نفرّه ) خوب چی چی بگم؟!!... آها ۱- عاشق گل نرگسم! زمستون که میشه یکی از ذوق های من اینه...
-
۱۲
دوشنبه 27 آذرماه سال 1385 11:07
سلام جاتون خالی عجب سمیناری بود!!! ساعت ۱۱:۴۵ ماهکم زنگ زد که من راه افتادم و ۱۲:۳۰ دم شیلا همدیگرو دیدیم. حالا من وایستادم جلوی ماهکم دارم نیگاش می کنم و چراغ می زنم . بعد از کلی بال بال یهو دیدم این شکلی شد. رفتم جلو می گه انقد خوشتیپ شدی نشناختمت خدایش حق داره من هروقت یه برنامه داشته باشم چون پوست صورتم حساسه جوش...
-
۱۱
چهارشنبه 22 آذرماه سال 1385 17:28
سلام شنبه سمینار فوق دارم! از کلیه جوامع بشری اعم از تحصیلکرده و نکرده. مهندس بیکار و با کار دوستان و عزیزان دعوت بعمل می آید در سمینار اینجانب شرکت کرده و با تشریف فرمایی خود اینجانب را مستفیض(مستفیظ مثطفیز مصطفیز مستفیز) فرمایند. بالاخره نوبت سمینار من شد. از الان فچ کنم تا شنبه شبا دیگه خوابم نبره. استرنس دارم. همه...
-
۱۰
شنبه 18 آذرماه سال 1385 08:06
سلام .خوب بالاخره این منم ماهک! سلام . منم پیشول چی کار کنم این چند وقت اصلا حس نوشتن نبود .جناب پیشو هم منتظر که من آپ کنم . خوب آخه ناسلامتی این یه وبلاگ دونفرس . هفته پیش همین موقع ما یعنی من و پیشو و یه سری از دوستان یه جای خیلی باهال بودیم .کجا؟ ممم وسط کویر ! با تور رفته بودیم کویر مرنجاب یه جای توپی بود که خدا...
-
۹
یکشنبه 5 آذرماه سال 1385 18:37
سلام چند وقت پیش بلوط تو بلاگش یه پستی گذاشته بود در مورد لذتی ناب . اغلب این بحثا جنجال برانگیزه و هر وقت یه چنین پستی نوشته می شه یه چیزی حدود 1000 تا کامنت پشت سرش سرازیر می شه علتشم اینه که این مسائل هنوز برای ما عادی نشده و حتی بعضی وقتها تو گرفتن تصمیمهای بزرگ مثل ازدواج هم این مسائل دخیل می شن. می خواستم یه بحث...
-
۸
پنجشنبه 2 آذرماه سال 1385 17:32
سلااااام من اومدم خوفین؟ مشکوک چیه ؟ کجای قیافه من (ما ) مشکوکه آخه ؟ -اینا منو پیشول هستیم- من بالاخره بعد از یک هفته تونستم بیام و اینجا رو آپ کنم. این چند وقت دچار مشکل خانمان بر انداز اسباب کشی بودیم . خدا نصیب هیییییییییشکی نکنه .بد بلایی است .حالا میخواد نصیب کنه اسباب کشی به خونه نوساز که نصفه امکاناتش راه...
-
۷
جمعه 26 آبانماه سال 1385 20:41
همه چیرو جمع کرده بود. برای آخرین شب تو اون اتاق می خوابید تنها تخت وسط اتاقش بود که تا آخرین لحظه جمع نشده بود. خاطرات زیادی با این اتاق داشت چه شبایی که پای تلفن تا صبح نشسته بود . چه شبایی که تا صبح کتاب اسکارلت ۳تفنگدار هری پاتر خونده بود. یا اون شبایی که به تاریکی ذل زده بود و با تنهایش خلوت کرده بود. زیباترین و...
-
۶
پنجشنبه 25 آبانماه سال 1385 00:11
پرده رو زدم کنار درخت روبروی در خونه مثل احمقا داشت تکون می خورد. در خونه رو که باز کردم تازه فهمیدم چقدر اون بیرون سرده. سرد بود؟ نبود؟ نمی دونم اما دلم نمی خواست چیزی بپوشم. راه افتادم. مخم داغ بود و تنم یخ. دلم نمی خواست دستامو بکنم زیر بغلم و گرمشون کنم. لج کرده بودم با خودم. می خواستم هرچه زودتر به اون کوچه برسم....
-
۵
چهارشنبه 24 آبانماه سال 1385 19:53
سلام بابا من کجا بداخلاقم تا حالا کمتر از ماهکم به این ماهکم نگفتم. من اصلا بلد نیستم داد بزنم قسمت داد سیستم بدنم از همون اول خراب بوده. همیشه اگه دو طرف حرف همدیگرو متوجه بشنو همدیگرو درک کنن هیچ وقت کارشون به داد و بیداد و جیغ جیغ نمی رسه. اصلا ماها مگه از جونمون سیر شدیم که داد بزنیم. ( قابل توجه آقایون شکمو ) از...
-
۴
سهشنبه 23 آبانماه سال 1385 21:01
سلام دیدین این پیشولم چقده اینجا رو جینگیلی مستون کرده؟ دستش درد کنه .کجاست من ی کم بوسش کنم از گیلاسی جان هم ممنون که کرم بلاگ رولینگ رو به جون ما هم انداخت آهنگ وبلاگ رو دارین؟ من اینقده این اهنگ رو دوووست داااارم.... انقده انقده.... با اینکه قدیمیه اما خوشگله .کلی هم خاطره جور واجور باهاش دارم (داریم) خواننده اش...
-
۳
سهشنبه 23 آبانماه سال 1385 12:31
دیروز صبح بود. چند بار تا حالا سوار ماشینش شده بودم. یه تاکسی قدیمی پلاک قرمز. مثل خودش. اینبار نشستم جلو. حدود ۷۵ سالش می شد شایدم بیشتر!! هنوز چشماش سو داشتن و بدون عینک خوب می دیدن. جلو داشبورد ماشین چوبی و یه سری خرت و پرت قدیمی هم روش دیده می شد. دیروز کمی سرفه می کرد انگار سرما خورده بود. یه دستمال همیشه تو دستش...
-
۲
یکشنبه 21 آبانماه سال 1385 10:27
سلام شاید خیلی براتون جای تعجب باشه که این وبلاگ بعد از حدود 35 روز دوباره شاهد پست جدیدی بود. در حال حاضر شاید به صلاح باشه در مورد گذشته صحبت نشه. جز ذکر چند مورد! اینکه ماهکم به این نتیجه رسید که براش زود بوده که بزرگترین تصمیم زندگیشو الان و با این شرایط بگیره. و اینکه من همیشه از این مسئله به عنوان یک تجربه تلخ...
-
۱
شنبه 20 آبانماه سال 1385 11:50
از اون شب چیز های کمی یادم مونده انگاری که همش خواب بود جز چند تیکه کوچیک یکی وقتی که ساعت ۲ در حیاط رو بستم و اومدم بیرون.اون حس که هی... الان مامان اینها خوابن و نمیدونن تو کجایی ...حس دیگه ای که یادمه مال وقتیه که تو اون کوچه نگه داشتی و آروم بغلم کردی .جالبه هیچی از خودت یادم نمیاد فقط بغلت یادمه! با وجود اینکه...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 15 مهرماه سال 1385 10:09
واقعا شما چی میدونین؟؟؟؟؟؟؟؟برام جالبه که اینقدر با اطمینان میگین اشتباه کردی!!!!!! واقعا از وسط این نوشته ها فهمیدین مشکل من چیه ؟ یا فقط همون قدریش رو دیدین که ما میخواستیم ببینین؟ اکی باشه من بدترین آدم - من بی منطق ترین آدم - من بی احساس ترین آدم از همه شما هم بابت راهنمای هاتون ممنون !
-
آخرین پست ماهک
پنجشنبه 13 مهرماه سال 1385 21:52
سلام .خوبین؟ خیلی وقت بود نیومده بودم نه؟ آره میدونم این هفته بسیار درگیر بودم .نه از نظر کاری بلکه از نظر فکری . این درگیری همچنان ادامه دارد .تنها فرقی که کرده این هست که تصمیمم رو گرفتم . ببینین میدونم که اینجا همه با این کار مخالفت کردین اما من تصمیمم رو گرفتم و ارتباطم رو با مهدی ( همون پیشو ) تمام کردم . خدا...
-
جریانات
یکشنبه 9 مهرماه سال 1385 16:11
سلام خوب حتما می خواین بگین بالاخره چی شد؟!! پریشب یعنی جمعه شب من رفتم خونه ماهکم. ساعت ۸ بود که رسیدم دیدم خانواده ماهکم شام نخوردند و تا رسیدم مامان ماهکم شام رو کشید. بعد از خوردن شام من به ماهکم گفتم کجا بشینیم صحبت کنیم که بابای ماهکم گفت همین تو پذیرایی بهتره. من نشستم و ماهکمم رفت تو اتاقش. خلاصه جو شاگرد...
-
دعا
چهارشنبه 5 مهرماه سال 1385 19:59
سلام نمی دونم اما یه هفته می شه که وقتی می یاین اینجا جز ناراحتی چیزه دیگه نمی بینین. حق می دم بهتون که خوشتون نیاد اما پشت هر شب سیاهی یه صبح روشن هم وجود داره. اینو بخونین تا بعد... خوب ماجرای هفته پیشو ماهکم براتون تعریف کرد. اما ذکر 1 نکته حائز اهمیته. یکی اینکه برخلاف نظر بابای ماهکم من همیشه سعی کردم خودم برای...
-
غرغر- درد و دل- هر چی دلت خواست اسمشو بزار
دوشنبه 3 مهرماه سال 1385 17:27
سلام نمیدونم چی بگم از کجا بگم .دلم گرفته .انگار نه انگار که کمتر از ۱ هفته پیش مراسم بله برون بوده.از اون خونه ما خیلی جوش سنگین شده .چند روز اول که مامان بابا حتی با خوده منم سر سرسنگین بودن .تا حالا بابا رو اینقدر دمغ ندیده بودم. اونم بابای من که تو خونسردی معروفه. چی شد که اینجوری شد؟ خودمم دقیقا شروعش رو نمیدونم...
-
بله برون
یکشنبه 2 مهرماه سال 1385 09:37
سلام ۵شنبه شب مراسم بله برون من و ماهکم بود صبح ساعت ۷ منتظر مهتاب خواهرم شدم تا بیاد با هم بریم از بازار گل گل بگیریم. تا ۹ منتظر شدم و بعد زنگ زدم دیدم یه صدای خواب الود میگه بله .... خلاصه بعد از سلام علیک فهمیدم خانوم خواب مونده پا شدم با حامد رفتم دانشگاه ثبت نام. بعد از کلی دوندگی و بدو بدو ساعت ۳۰/۱۲ رسیدم...
-
۴ روز گذشته
چهارشنبه 29 شهریورماه سال 1385 00:56
سلام بالاخره تهدیدهای پیشو جونم اثر بخشید و من الان اینجام این چند روزه درگیر مراسم بله برون هستیم . شنبه حامد ( برادر جناب پیشو) با دوستش اومدن دنبال من و با هم رفتیم محضر تا نامه ای برای آزمایشگاه بگیریم .بعد از کلی پرس و جو و نگه داشتن شناسنامه ها یه نامه بهمون داد برای یه آزمایشگاهی در ۳ راه آذری .دلیلش هم این بود...