دل نوشته های ماهک و پیشول

بوسه اختراع طبیعته برای زمانی که کلمه احساس رو بیان نمیکنه...

دل نوشته های ماهک و پیشول

بوسه اختراع طبیعته برای زمانی که کلمه احساس رو بیان نمیکنه...

۱۵

شروع بد پایان خوب

-------------------

سلام

ازاینکه دیر به دیر آپ می کنیم به بزرگیه خودتون ببخشین. اول عیدتون مبارک   دوم عیدیه ما کووو

جونم براتون بگه برای شرکت یه سرور گرفتیم ناقابل ۶ تومن.  از این سرور آمریکاییهاس ( حالا برین بگین مرگ بر آمریکا ) از اون روزم هرکی میاد تو اتاق می گیه مبارکه سرعتمون توپ می شه دیگه  . منم میگم یکم بهتر می شه.   یه ۶ تومن خرج واحد سیستمها کردن حالا هی میرن میان فک می کنن می خواییم آپولو هوا کنیم باهاش

روز سه شنبه تصمیم گرفتیم من و امین دوستم با ماهک جانم  بریم شرکت این سرور رو راش بندازیم. و به قول معروف با انگشتان ماهک جانم روشنش کنیم و روبان ببریم. ظهر راه افتادم رفتم کرج تا ماهکمو بردارم و بریم شرکت. نزدیک خونه ماهک که شدم زنگ زدم گفتم من تا ۵ دقیقه دیگه اونجام ماهکم گف می خواستم ناهار بخورم باشه الان می یام. من رسیدم و چند دقیقه صبر کردم تا اومد و بعد از سلام و احوال پرسی راه افتادیم. از تو خیابون بیرون نیومده بودیم که بحثمون شد!!!!!

ماهکم گف بزن بغل من نمیام. خلاصه از ماشین پیاده شد و رفت. اشتباه از من بود !!! جایی بودم که ماشین نمی تونست دور بزنه مجبور شدم یه خیابونو تا ته برم تا برگردم. زنگ زدم به گوشیش دیدم مامانش برداشت!!!! خلاصه به هزار زحمت پیداش کردم. گفتم نمی رم تهران بریم یکم قدم بزنیم سوار ماشین شدیم و رفتیم سمت باغهای فاتح. یه جاییه که زمین تنیس داره. یه یک ساعتی قدم زدیم تو برفها تو برگهای زرد خشک شده. اصولا من راه رفتن رو دوست دارم اونم با ماهکم آخه این بچه مثل خودمن تند راه می ره و هیشکی رو ندیدم به پام برسه الا ماهکم.  صدای برگهای خشک شده زیر پاهامون خیلی باهال بود. بعد از کلی قدم زدن از جلوی یه خونه رد شدیم نیمه ساخته بود و در ورودی رو با گونی بسته یودند. خونه بزرگی بود بعد از تماشای اون رفتیم سمت ماشین. تو دلم گفتم خدا یه گونی اسکناس آبی بده من بتونم این ماهکم رو راضی نگه دارم (البته اگه خواستی یورو هم بدی اشکال نداره ). من با کفش اومده بودم و نتیجش گلی شدن پاچه شلوار و کفشا شده بود.  صبح مامان گفته بود اون شلوار کهنه ات رو بپوش می خوای بری سر کار منم گفته بودم نه خلاصه گفتم شب خدا بخیر بگذرونه با آب یکم پاکشون کردیم و سوار شدیم. به ماهکم گفتم بریم سمت مهرشهر یکم تمرین رانندگی کن. ماهکم گواهینامه داره اما زیاد پشت رل نشسته خلاصه قبول کرد و رفتیم مهرشهر. زدم بغل و ماهکم نشست پشت فرمون. گفتم اگه با بوتات ناراحتی درشون بیار گف جواربام سفید بچه جان گفتم خوب فدا سرت یکی دیگه می خریم. نشون به اون نشون که با همون بوتها زد دنده یک و راه افتادیم. منم اینور لم دادم و عینک دودی به چشم مراقب این ماهک جان بودم. حالا این ماهک من به خاطر اینکه دنده عوض نکنه آروم داره می ره منم میگم تند برو. گفتم از این به بعد سر هر چهار راه ایست کامل می کنی بعدش دوباره راه می افتی . گف نه   این مهرشهرم که ماشالله پر دست انداز. جون می ده واسه آموزش رانندگی گفتم از این به بعد هر هفته ۵ شنبه مییام بریم تمرین عشق این بچه ماتیز قرمزه.  این خانومی حالا اگه رانندگیش خوب شه این ماشینو میفروشیم یه ماتیز قرمز (کسی سراغ داره ) براش می گیرم یه رنو هم مال خودم.  ساعت ۳ بود گف دیگه بسته گفتم ما رو برسون دم یه رستوران اونوقت.  طفلی بچم خسته شده بود.  گفتم می خوای بریم جاده چالوس جیگر بزنیم گفت نه من تا اونجا تورو نمی برم. من و ما یه شعبه داره تو مهرشهر رفتیم اونجا مثل اسمش غذاش تعریفی نداشت ناهارو خوردیم و رفتیم جاده. دو سه تا پیچ رد کردیم چشممون خورد به برف.  رفتیم نزدیک سنگ بچه و پشت یه پراید که کنار جاده وایستاده بود زدیم کنار. خانواده مربوطه داشتن برف بازی می کردن و آقا هم فیلم برداری می کرد. خانوما با چادر برف بازی میکردن و آقایونم کنار جاده تخمه می خوردن و فیلم می گرفتن. خوب بابا این جماعتم دل داره دیگه اونا که رفتن من و ماهکم پیاده شدیم یه چند تا عکس انداختیم یه کم برف بازی اونقدر دستام یخ زده بود که سر شده بود.  برادران بسیجی هم فک کنم از سرما رفته بودن زیر کرسی که اون دوروبرا پیداشون نمی شد.  اومدیم تو ماشین یه دریچه بخاری رو من گرفتم ۳تا شو ماهکم. عدالتو حال می کنین.  نیم ساعت اونجا موندیم و برگشتیم!!!!

تو راه برگشت رفتیم من و ماهکم به خودمون بنزین بزنیم. یه آب انار زدیم عجب آب اناری.  البته با ۴تا قاشق اشانتیون آلوچه و لواشک. بعدش نوبت ماشین گرام بود. این ماهک من علاقه وافری به دیدن مغازه ها بالاخص لوازم منزل دارن. رفتیم هارمونی و یه سه ربعی چرخیدیم. قیمت تخت خوابها رو میدیدی خواب از سرت می پرید. یه تخت دیدیم گرد بود. ماهکم گف این تخت یه کم غیرعادی اول باید یه شب روش بخوابی ببینی از کناره هاش نمی افتی بعد

منم یه کاناپه دیدم گفتم این جون می ده واسه من   آخه کنارش  تخت می شد گفتم این در آینده بدرد من می خوره.

رفتیم ماهکم رو رسوندم و برگشتم خونه

اصولا تحمل ناراحتی افراد رو ندارم مخصوصا اگه ماهکم باشه. من اون اوایل نمی دونستم وقتی باهم بحثمون می شه باید چی کار کنم.  اون موقعها سعی می کردم هی حرف بزنم اما بعد ماهکم گوشی رو داد دستم که وقتی ناراحته باید هیچی بهش نگفت. منم وقتی عصبانی می شم سعی می کنم یه جای خلوت گیر بیارم ام یا کمتر بهم پیله کنن.

حقیقتش داره یه اتفاقای تازه می افته اونم تو زمان حساس امتحانات من. فقط خداکنه خیر باشه. الانم اگه می بینین اومدم اینجا اینارو گفتم چون بدجوری کلافه بودم گفتم یکم خالی شم.

 


پ ن : تاثیرو گشتن با من و داشتین !!! گوشیه ماهکم اون روز تو خونه جا مونده بود.