دل نوشته های ماهک و پیشول

بوسه اختراع طبیعته برای زمانی که کلمه احساس رو بیان نمیکنه...

دل نوشته های ماهک و پیشول

بوسه اختراع طبیعته برای زمانی که کلمه احساس رو بیان نمیکنه...

۷

همه چیرو جمع کرده بود. برای آخرین شب تو اون اتاق می خوابید تنها تخت وسط اتاقش بود که تا آخرین لحظه جمع نشده بود.

خاطرات زیادی با این اتاق داشت چه شبایی که پای تلفن تا صبح نشسته بود . چه شبایی که تا صبح کتاب اسکارلت ۳تفنگدار هری پاتر خونده بود. یا اون شبایی که به تاریکی ذل زده بود و با تنهایش خلوت کرده بود. زیباترین و تلخترین لحظه های زندگیش رو تو این اتاق گذرونده بود. دلش تنگ می شد. واسه همه چیش واسه پنجره اتاقش که از اونجا یواشکی کوچه رو دید می زد یا صبحا وقتی نور خورشید از تو پنجره اش می افتاد رو پوست صورتشو آروم آروم از خواب بیدارش می کرد. یا وقتی که اون می رفت از همون پشت پنجره بدرقه اش می کرد. یه اتاق که هیچ حسی از خودش نداره چقدر دل کندن ازش براش سخت بود.

حالا شب آخر رسیده بود و دوست داشت تا صبح بیدار بمونه دوست داشت با دیوارا حرف بزنه بگه چقدر دلش براشون تنگ می شه. آخه حرفای دلشو هیشکی جز اون دیوارا نشنیده بود. هیشکی اون شب بیداریهاشو ندیده بود.

برای یک لحظه احساس کرد اون اتاقم دلش برای صاحبش تنگ می شه. از فردا آدمای جدیدی میان. تو همین حال بود که یه قطره آب از سقف رو لباش چکید. سقف اتاقش هیچوقت چکه نمی کرد !!! یعنی دیوار داشت گریه می کرد. اون که یه دیوار بیشتر نبود پس این قطره آب از کجا بود.

روی تختش دراز کشید و تا صبح سقف اتاق مثل پرده سینمایی خاطرات گذشته رو برای آخرین بار براش زنده کرد.

وقتی تخت خوابشو بعنوان آخرین وسیله از اون اتاق آوردند بیرون برای آخرین لحظه وارد اون اتاق شد. وسط اتاق ایستاد و یک دور کامل دور خودش زد تا برای همیشه اون لحظه رو با خودش به یادگار ببره. رفت جلوی پنجره و آخرین نگاهش رو انداخت بیرون. خداحافظ !خداحافظ محله. خداحافظ کلاغ مردم آزار که صبحها همیشه با صدای مزخرفت بیدار می شدم. خداحافظ. خداحافظ اتاق قشنگم خداحافظ. کف دستشو گذاشت رو دیوار اتاق و تا دم در کشید. لباش رو رو دیوار گذاشت و به عنوان یادگاری جای لباش رو دیوار نقش بست.

بدرود