سلام.
امروز مهمونی آخر سال شرکت بود.
سالی که شرکت با ۸۵ میلیارد فروش رتبه خوبی رو تو فروش کسب کرد و به اهداف تعیین شده اول سال رسید!
یک سال موفق برای شرکت و یک سال بد برای من البته در یک مورد!
هر سال برای من دو نیمه متفاوت داشته. یک نیمه خوب و یک نیمه بد!
امسال بدترین سال زندگیم بود و می خوام زود تموم شه!
برای سال بعد می خوام یه برنامه ریزی خوب داشته باشم. دارم یه پلن خوب طراحی می کنم تا به دونه دونه اهدافش برسم.
مهمونی تو رستوران نایب ولیعصر برگزار شد. سالن طبقه دوم. هر دو شرکت کنار هم. م*ه*ر*ا*م و پ*ر*ن*ی*ا*ن م*ه*ی*ا*ر
من با دوست دوران دانشگاهم که الان همکارم هست و ۲ تا از همکارای دیگه با هم رفتیم.
ماشین رو جلوی نایب پارک کردیم و رفتیم سمت پله ها. شانس آوردیم که جای پارک روبرو رستوران پیدا کردیم. همه همکارا داشتند دنبال جا پارک می گشتند.
پله ها رو که داشتیم می رفتیم بالا همچین باد شدیدی می یومد که همکارم که داشت جلو می رفت خانم ... نزدیک بود عقب عقب پرت شه...
داخل سالن همه شیکان پیکان نشسته بودند. هیئت مدیره هم نشسته بودند ته سالن. لژها پر شده بود و مجبور شدیم آقا خانوما جدا از هم بشینیم.
سالاد رو زدیم تو رگ اما عجب سالادی بود کاهوهاش تازه تازه...
نشسته بودیم داشتیم حرف می زدیم یهو دیدیم صدای صندلیها رفت بالا برگشتیم دیدیم بههههههههههه جناب آقای گ*ن*ج*ی تشریف فرما شدند. رئیس شرکت.
از صدای صندلیها خودش خنده اش گرفت!!! اگه بخوام در مورد فیزیک این آدم بگم باید این طور شرح بدم که یک آدم گرد کوتوله با ریش پرفسوری!!! کاملا گردهااااااااا
فقط شامپاین تو مهمونی کم بود تا باز کنیم و فیییییییییشششش
خلاصه ناهار رو آوردند و وسط خوردن چشمم افتاد به این آدم (رئیس جان)
پیش خودم یاد معمای دو تا فیل بالای درخت افتادم! یعنی اگه دو تا گ*ن*ج*ی برن بالای درخت چه اتفاقی می افته؟!!!
خلاصه ۲ ساعت بگو بخند حسابی...
طبقه پائین مثل اینکه ویولون افتاده بود دست یه بچه و جاتون خالی آهنگی می نواختننننند. بعد از ۱۰ دقیقه مثل اینکه صاحبش اومد و ویولون رو گرفت و پیانو رو گذاشت جلوی همون نفر!!!
بعد از صرف ناهار رئیس خان بلند شدند برای سخنرانی :
امسال برای هر دو شرکت سال خوبی بود و نشون دادید توان و پتانسیل کارهای بزرگ رو داریم.
من الان دارم از بیمارستان میام و چون دوست داشتم شما رو در این جشن همراهی کنم صرفا اومدم. و بعد از ناهار دوباره برمیگردم بیمارستان!. امشب من برای دومین سال پیاپی دارم می رم آمریکا و عید ایران نیستم!!! خیلی دوست داشتم عید ایران باشم و اونم شمال!! اما متاسفانه ممکن نیست و بدلیل خاصی امشب عازم هستم... امیدوارم عید به همتون خوش بگذره و سال خوبی در پیش داشته باشین. و از طرف من به خانواده هاتون تبریک بگین.
یه کف مرتب به مدت ۳۰ ثانیه زده می شه و مهمونهای پائینی هم به خاطر همین صدا شروع به کف زدن می کنند...
مراسم پارسال تو شبهای شیراز برگذار شد و خیلی خوش گذشت اما امسال در کل زیاد حال نداد...
پ ن : Elizabeth The Golden Age
سال ۱۵۸۵ اسپانیا بزرگترین قدرت دنیا محسوب می شد.فیلپ اسپانیا از دین کاتولیکا بود. که در کل اروپا جنگهای سختی رو بوجود آورده بود. تنها انگلیس بود که در برابر این امپراتوری مقاومت کرده بود. ملکه الیزابت....
داستان مقطعی طوفانی از زندگی الیزابت اول، یکی از بزرگ ترین ملکه های تاریخ که در فاصله سال های ١٥٥٨-١٦٠٣ قریب به ٤٥ سال بر تخت سلطنت انگلستان تکیه زد.
دوره ای که در آن مری، ملکه اسکاتلند و خویشاوند او با فیلیپ پادشاه انگلستان همداستان شده و برای از میان برداشتن او توطئه چینی کردند. اما حضور مشاوری قدرتمند چون والسینگهام در کنار الیزابت و اراده نیرومند ملکه سبب شد تا توطئه ها کشف و بی اثر شود.
ولی الیزابت مجبور بود همزمان با یکی از بزرگ ترین ماجراهای شخصی زندگی خود نیز دست و پنجه نرم کند: دل بستن به دریانورد جسور و خوش قیافه ای به نام والتر رالی که به افتخار او بخشی از قاره تازه کشف شده آمریکا را ویرجینیا نامگذاری کرده بود. مردی که دل به گرو عشق ندیمه ملکه داده و پنهانی با وی ازدواج کرد....
فیلم به رغم تکیه بر داستانی واقعی مانند اغلب دنباله ها بر خط موفقیت فیلم پیشین گام برمی دارد. الیزابت بار دیگر باید آزمونی سخت را همزمان در زندگی سیاسی و شخصی خویش از سر بگذراند. البته این بار سهمگین تر، چون دشمنی خارجی پادشاه اسپانیا به تاج و تخت وی نظر دارد و با ناوگان مجهز خود به سوی انگلستان به راه افتاده است.
الیزابت بر خلاف فیلم قبلی این بار در سنی است که بریدن از دل بستگی عاطفی اش به یک مرد کار چندان راحتی به نظر نمی آید و همین امر بر مهابت واقعه می افزاید. الیزابت هر چند بار دیگر موفق می شود تا با چشم پوشی از عشق به یک مرد و وقف خود در راه خدمت به میهن اش-که منجر به پیدایش دوران طلایی صلح و آرامش در انگلستان می شود- تعادلی به زندگی خویش ببخشد، اما قلب مجروحش و لقب ملکه باکره او را آزار خواهد داد.
او باقیمانده معصومیت خود را در این آزمون با پذیرش اکراه آمیز گردن زدن مری از کف می دهد، عشق را به بوته فراموشی می سپارد و تصمیم می گیرد همچون یک مرد در جمع مردان ظاهر شود[به گفته خودش با وطن اش ازدواج می کند].
فیلم با صحنه هایی همچون رقص والتر رالی با ندیمه ملکه زینت یافته که تماشاگر را به یاد قسمت پیشین خواهد انداخت، اما از رئالیسم خشن فیلم پیشین دور است.
بیشتر به فیلمی حماسی/تاریخی شباهت دارد که باید به عنوان درسی از تاریخ-در زمانه ای که کمتر کسی حوصله خواندن کتاب های قطور تاریخ را دارد آن را دید.