سلام
تولدت مبارک ماهکم!
آره امروز ناز من ۲۶ ساله شد. خیلی با خودم کلنجار رفتم یه اس ام اس بزنم و تبریک بگم شاید بیشتر از ۱۰ تا اس ام اس نوشتم و فرستادم تو draft box! هر سال اولین نفر من بودم که تبریک می گفتم. اما امسال.... امسال دیگه من نیستم که هر ۵ دقیقه بگم راستی..... تولدت مبارک ماهکم . ناز نازم . ....
تو اون دوران سعی کردم همیشه روز تولدش سورپرایزش کنم. پارسال به هزار بدبختی تونستم این کارو کنم. هرچند آخرشم ماهک برگشت گفت تو اگه به خای یه کار مخفیانه انجام بدی که من متوجه نشم راحت می تونی!!!
آره پارسال از چند روز قبل دنبال جا رزرو کردن و سفارش کیک و خبر کردن بچه ها شدم. تو این میون امی* هم خیلی کمک کرد. کار آوردن کیک و هماهنگی بچه ها هم روز تولد با امی* بود.
برای رزرو جا اول رفتیم کافی شاپ هتل پردیس. مدیر کافی شاپشون گفت کیک نمی زاریم بیارین و از کیک های اینجا انتخاب کنید. یه مدل کیک داشت اونم از این کیک شکلاتی ها که گفتم نه! با امی* رفتیم پاساژ ونک کافی شاپ کازه. چند تا مراسم اونجا داشتیم. کافی شاپ خوبی بود. همون جا رو رزرو کردیم برای ساعت ۳!!! کیک رو هم به پیشنهاد امی* رفتیم از میدان سعادت آباد سفارش دادیم. حتما بعضیا که از اونجا شیرینی خریدن تعریف کیکهاشو شنیدن.
اون روز از صبح پا شدم رفتم حموم و لباسامو از اتوشویی گرفتم و حاضر شدم و رفتم خونه ماهک حدودای ظهر بود رسیدم خونه اشون. بعد از دیدن ماهک و تبریک گفتن قرارمون این شد بریم تهران صبحشم به دوست ماهک زنگ زدم گفتم زنگ بزنه بگه می خوام بیام ببینمت و تولدت و تبریک بگم که بیشتر این قضیه سورپرایز بچسبه و ماهک زیاد حساس نشه تهران چه خبره. موقع حرکت در یک عمل مخفیانه به گوش مامان ماهک رسوندم که جریان از چه قراره و امکان داره امشب یکم دیر بیاییم.
همین طوری هم شد و دوستش زنگ زد و ماهکم گفت دارم می رم تهران. منم تو دلم دعا می کردم حتی یه نوک سوزن پی نبره.
رفتم تهران ساعت حدود ۲ بود. حالا همه جا هم بسته تا تونستم مسیرو کش دادم اما خیابونای خلوت هم تو این موقع میشن سوهان روح. رفتیم تجریش و خیابون شریعتی و میرداماد دیدیم همه جا بسته حالا من هی تو دلم می گم خدااااااااااااا این چه وضعشه همه جا تعطیل. رفتیم اسکان اونجا هم تعطیل! اومدیم نشستیم تو ماشین گفتم بشینیم تو ماشین تا مغازه ها باز شن. هوا هم که سرده ماهک جان یخ می کنی. شروع کردم سرگرم کردن خانوم که آره ماهک تا حالا عروسک چه حیونایی رو داشتی؟؟ خدایی دارین سرگرمی رو...
حالا تو این اوضاع از اون ور هم برادرم زنگ زد که این کافی شاپ که بستس!!!! منم حالا جوری هم حرف می زنم که ماهک متوجه نشه از این طرفم هی حرص می خورم. خلاصه ساعت ۳:۳۰ بود خبر رسید که تشریف بیارین (ارسال شده از طریق اس ام اس)
راه افتادیم رفتیم پاساژ ونک گفتم امروز روز خانوم خانوماس هرچی دوووووس داری انتخاب کن. رفتیم طبقه پائین. گفتم ماهک دستتو بده به من یه لحظه هر جا هم من گفتم بریم اکی؟؟ همین که از پله ها رفتیم پایین روبرو یه مغازه کفش فروشی بود چشمای خانوم افتاد به کفشای صورتی پشت ویترین حالا کافه کازه دقیقا ۲ تا مغازه اونورتر
گفتم ماهک دست تو بده به من بیا ماهکمم چسبیده به شیشه اینا قشنگه... دیدم این شکلی نمیشه این بچه رو از ویترین جدا کرد گفتم اول بیا اینو ببین بعد. که دستشو محکم گرفتم راه افتادم به سمت کافه کازه. جلو در اومدیم وارد شیم مسئول کافه گفت فعلا تعطیله بچه ها رو دیدیم گفتم صاحب مجلسه اون مهموناییم و رفتیم داخل....
ادامه ماجرا رو خودتون ببینید...
امییدوارم اون خنده ها همیشه باشه امسال فکر نکنم بوده باشه اما سال بعد این جور لحظه ها همیشه براش تکرار بشه. لحظه های شاد. لبخندای کوچولو با شیطنتی که همیشه تو چشماش هست.
تولدت مبارک ماهکم
پ ن : اگه می خوایین فایل فلش رو بدون تیک ببینین اول دکمه pause رو بزنید و بگذارید فایل کامل لود بشه بعد play کنید.
پ ن : این فیلترینگ کشور ما واقعا محشره!!! (اضافه شده در ساعت ۱۹:۱۵)