دل نوشته های ماهک و پیشول

بوسه اختراع طبیعته برای زمانی که کلمه احساس رو بیان نمیکنه...

دل نوشته های ماهک و پیشول

بوسه اختراع طبیعته برای زمانی که کلمه احساس رو بیان نمیکنه...

تمام حس های من !

سلام خدمت تمامیه دوستان جیگررریم.

همین چند دقیقه پیش این لینک به دستم رسید خیلی قشنگ بود حیفم اومد اینجا نزارمش.

 

بگو دوستت دارم

 

شاید چون خودم خیلی این پست رو قبولش دارم و وقتی خوندم همچین احساس کردم رو آسمونهااام. دیدین وقتی یکی حرف دلتو با یه زبون شیوا می زنه چقدر قشنگ به دلت می شینه و اگه سر کار باشی لم می دی رو صندلی و دستهاتو از خستگی کار میکشی تا بالا و فرو میری تو صندلیو میگیییی آخیییییییییش خستگیم در رررررفت با خوندن این پست. الان من یه چنین حسی دارم.

----------------------------------------

حسهای نو

این روزها سبک تر از گذشته زندگی رو سپری می کنم. همیشه اگه بدونی تو زندگی چی می خوای خیلی راحت تر می تونی قدماتو برداری. شاید سخت باشه اما شیرینی به هدف رسیدن راه رو ساده می کنه. امروز من یه هدف دارم اونم رسیدن به چیزیه که داره از درون صدام میکنه. حس خوب خواستن. حسی که میخوای برای رسیدن بهش تا اونجا که می تونی بدویی.

 

حس دوست داشتن. خواستن غرق شدن اونم تو وجود یه موجود نازنین. کسی که هیچ وقت نگفت پیشوووووووووووول دوست دارم اما نه به اندازه تو ! پیشووووووووووووووول می خوامت اما باید .... پیشوووووووووووول دوست دارم ولی ....... پیشووووووووووول دیگه فرصت نداری تا ...... پیشوووووووووووووووول اگه با تو بودم الان می دونی کجا بودم !!!!!! پیشووووووووول اگه با هم بودیم باید الان دنبال شیر خشک می گشتییم .... پیشووووووووووووول کاش یه بانک پر پول رو می زدی تا .... !!!     ( قابل توجه بعضی ها. فک نکنن حالا این پیشول یه کارگر ساده با ماهی ۳۰۰ تومن حقوقه!)

 

آره به جای این حرفها می خواستم بشنوم پیشول می دونی چقدر دوست دارم شاید تا بینهایت وجودت . پیشول دلم یه بغل گرم می خواد تا حست کنم. پیشول باش اما خودت باش. پیشوووووول دلم با توست فقط مال تو. پیشول دلم می خواد تو خوشیهات پیشت باشم تو ناخوشیهات کنارت. پیشول آدمی که حس مسئولیت سرش میشه خیلی برام با ارزش تر از مسائل دیگه است. پشووول تمام دنیام تویی. پیشول صبرو قراره من تویی پیشول این اشکها فقط جایگاهش تو بغل توست پیشوووول پیشول عاشقم باش...


چند وقته حس می کنم هنوز انسانیت وجود داره. هنوز بعضی ها هستند که این جملات براشون پر معنیه. نجوای این کلمات تو گوشم داره زنگ میزنه. آره دارم می شنوم. گوشهام باز بازه و کاملا سیگنال ها رو رو هواااا داره میگیره. من این حس رو دوست دارم حتی اگه به سرانجام نرسه. حتی اگه وسط راه گفته بشه خداحافظ .... بزرگتر از این حس نداریم که هرلحظه فکرو ذکر و دلو همه چیت نیازمند به یه حس متقابل باشه... بعضی وقتها فکر می کنم این جسم دیگه تاب و تحمل نداره. روحم می خواد از این کالبد در بیاد و پرواز کنه به سمتش. بی تاب یه لحظه اس. یه لحظه درکنار بودن و با هم بودن. تشنه یه نگاهه نگاهی که تو اون نگاه تا اعماق وجود یه نفر سیر کنی و حسش کنی. اوج لذت رو در همون فاصله یک قدمی حس کنی بدون هیچ تماسی و لمسی. این حس داره هر شب صدام میزنه.

 

دیدین برنامه ریزی می کنین برید خرید یا مهمونی. ۳ ساعت قبل مهمونی مثلا میرید حموم خودتونو از چرک و بوهای ناخوشایندی که تو روز روی بدنتون ایجاد شده پاک می کنین . لباس های اتو کشیده رو می پوشین. به خانواده می گین زوووود باشین می خواییم بریم فلان جا. اااااااا تو چرا هنوز کفشاااااتو داری واکس میزنی پس کی می خوای پیرهنتو بپوشی. دختر تو هنوز موووووهاتو سشوار نکشیدی و و و و.......

جنب و جووووش قبل از یه پارتی اونقدر هیجان و باحاله که در کمال سرعت مجازش لذت بخش هم هست.

حاالا فکرشو بکن یه هدف ۲ ساله میریزی و استارت می زنی. شروع میکنی به دویدن. کارهارو انجام می دی انجام می دی یکی دوتا همینجوری میری جلو. آره جالبه. با هر حرکت شب رو راحت تر می خوابی و با هیجان بیشتر صبح پا میشی.

حس کردی سرعتو هیجانو و ‌روند رو به جلو رو ؟؟؟؟

الان من اون حس رو دارم. حس رسیدن به یه خواسته . حالا اگه اون خواسته یه خواسته دل باشه میتونی حدس بزنی هر حرکت به سوی اون چقدر میتونه لذت بخش باشه.

 

یه حس متناقض هم این روزها همراه منه همون قدر که منو به جلو میبره همون قدر هم این حس باعث میشه از درون خودمو خالی کنم. بغض های ناخودآگاهی که اغلب تو خلوت میترکه و خالی میشه.

 

این حس هیچ ربطی به جریانات گذشته من نداره پس فکر خاص نکنین این یه حس قدیمیه  مال سالهای خیلییییی دوووووور شاید از دوران نوجوانی !!!!!!

 

کتاب خانوم رو خوندین؟؟؟

این کتاب رو من یه بار خونده بودم. دیشب دوباره برداشتم چند برگشو ورق زدم.

آن شب نزهت قبل از آنکه خان مست به سراغش بیاید فرار کرد و خان به سوی دخترش آمد و او را به سوی عمارت کلاه فرنگی که مخصوص عیاشی هایش بود کشید. مادر فریاد می زد: حیوان اون دخترته. قبل از آنکه خان به دخترش تجاوز کند نزهت با تفنگ دولول خان از پشت پرده ظاهر گشت و به خان گفت: تفنگ پره بگذار تا برود. خانوم همه ی راه را دوید اما بعدن متوجه شد آنشب خان به خاله اش تجاوز کرد و همان علت خودکشی نزهت السلطنه بود چند روز بعد در چاه خانه ی آسید اسداالله. شب قبلش به نزهت گفته بود که به جای او هم زندگی کند. او از نزهت قول گرفته بود.

 

بی اختیار اشکهام سرازیر شد. دلم یهو ریخت پائین. جدیدا احساس می کنم خیلی دل نازک شدم. شاید حساسیت فصلی باشه اما سر هر موضوعی راحت اشکهام میاد پائین. ( پس چی خیال کردین مردها هم بعضی وقتها از این کارا می کنن حالا شاید بروز ندن اما من نمی تونم پنهان کنم!)

 

تا حالا این موضوع رو عنوان نکرده بودم اما خواستم اینجا ثبت شه تا یادم بمونه یه دورانی چه دیونه بازیهایی می کردم !

 

حس اول رو بیشتر از همیشه دوست دارم چون بعضی وقتها زبونم تو بیانششش کم میاره. حس خوااااااااااااستن اونم نه کم خیلی زیاااااااااااااااد.

حس های کهنه شده

 

یه  حس گند هم این روزا باهامه اونم اینه که این دکتر نمی خواد دست از سر من بردااااااااارهه !!!

بابااااا من عجلههههه دارم یکی اینو به این دکترماااااا حالی کنه ! می خوااااااااااام برسم به اون چیزی که می خوام !

 

الان یه مدت اوووون تور که دلم می خواد کار نمی کنم. حس میکنم هر چی تو یه شرکت پستت میره بالا کمتر کار به دلت میچسبه. دلم میخواد باز مثل سابق ۱۲ ساعت کار کنم آره خسته یه ذره کار زیادم!

 

می خواستم تو این پست حرفهای دیگه بزنم اما حسهای این چند روزه نذاشت تا فکرم متمرکز بشه به اون حرفها. حسم پیشدستی کرد و خودشو تو این پست خالی کرد.

 

با شرمندگی فراوان چون قرار بود این پست دیشب آپ شه اما از خستگی شدید قششششششششششش کردیییییییم.

قربوووووووووووووووووووون همگییییتون برم من