سلام
میبینم که پیشول ماجرای دیشب رو توضیح داده
من دقیقا نمیدونم که چی باید به این نوشته اضافه کنم
دیشب پیشول قرار بودساعت ۷-۳۰/۷ خونه ما باشه اما به خاطر ترافیک تا ۸نرسیدن.دیگه من کم کم داشت دلم شور میزد ساعت ۸ که اومدن من بعد کلی پیشولمو دیدم یه کت شلوار خوشمل هم پوشیده بود که کلی گوگوریش کرده بود
.عین بچه مثبت ها گل رو داد دست من
باهال اینجاست که منو ژیشول روزی شونصد بار با هم صحبت میکنیم هم خانواده من هم خانواده اون این موضوع رو میدونن اون وقت وقتی میاد اینجا موقع حرف زدن حتی سرش هم بلند نمیکنه .همیشه هم یادش میره از من خداحاقفظی کنه
خلاصه اومدن و بابای پیشو شروع کرد صحبت اول از اینکه منو پیشو قبلا حرفامون رو زدیم تعجب کرده بود که این دیگه چه مدلشه که این جونا خودشون تصمیم میگیرن و بعد به ما اعلام میکنن!!
من اون موقع تو اتاقم بودم .اینو که شنیدم ترسیدم برگردم پیششون
گفتم الان باباییش دعوام میکنه
واسه همین نشستمتو اتاقم دیگه هم بیرون نرفتم .حالا از صحبت هایی که پیش اومده بود حسابی کلافه بودم .مداد طراحی رو برداشتم شروع کردم به طرح کشیدن.ازیه طرف هم دلم واسه پیشو میسوخت که عین بچه مظلوم ها نشسته بود و به حرفاشون گوش میداد.نمیدونم اون موقع پیشو به چی فک میرد اما من همش داشتم تو دلم میگفتم بسسسسسسسسسه
.هی این بابا گفت هی اون بابا گفت تا اینکه من دیدم یه دفعه مامان داره صدام میکنه
رفتم پیششون و بابایی پیشو بلاخره ازم بله گرفت ( پیشو جان آخرش هم خودت این بله رو ازم نگرفتی
) دیگه بعدش هم ماچ ماچ بازی بود که پیشو مفصلا توضیح داده
بعدش هم چون دیگه ساعت ۱۱ بود پودی رفتن
ماجراهای من تازه از اینجا شروع شد
بعد از اینکه پیشو اینها رفتند یادم افتاد که ما با پریسا و پژمان واسه ساعت ۱۰ قرار چت داشتیم
کامپوتر رو روشن کردم دیدم پریسا هستش گفتش که چرا دیر کردی ؟ منم گفتم که پیشو اینها اینجا بودن و اینطوری ها شده
اونم هیچی نگفت
بعدش گفت که میخواد با من به صورت جدی حرف بزنه .اول از ازدواج و معیار هایی که آدم باید داشته باشه واسه ازدواج حرف زد بعدش هم به طور مشخص راجع به منو پیشو پرسید.میگه آدم باید قبل از ازدواج چشماشو کامل باز کنه تا بتونه انتخاب درستی داشته باشه و بعد از ازدواج باید چشماشو ببنده .میگه دقت کن که بعد از ازدواج اخلاقایی که از طرف مقابلت دوست نداری - اما الان به نظرت مهم نمیاد-۱۰۰ برابر بیشتر به چشمت میاد اگه خصلتی از پیشو میدونی که دوس ندای ۱۰۰ برابرش رو تصور کن ببین می تونی تحمل کنی یا نه. جتی گفت اینو به پیشو هم بگو.من نمیدونم این واقعیت داره یا نه از دوست جون هایی که ازدواج کردن و اینجا رو میخونن خواهش میکنم در این مورد نظرشون رو بگن
بعدش هم در مورد کانادا صحبت کرد .شاید جالب باشه براتون
میگه که کانادا مشکلات و خوبی های زیادی داره که این مشکلات و خوبی ها از آدم به آدم متفاوته .حتی خواهر و برادر من که اونجا هستن تعاریفشون متفاوته.یکی از بدی هایی که پریسا ازش گفت آب و هواست. میگه ما به آب و هوای سرد عادت نداریم و غیر از اون به هوای مداوم ابری .میگه اکثر مهاجر ها اینجا افسرده میشن به خاطر آب و هواش .همیشه دلگیره یه موقعه هایی تا چندین روز آفتاب رو نمیبینی .این تو رفتار و برخورد آدمها تاثیر میزاره و کسی که مهاجره کاملا مستعد واسه افسردهگی
مشکل دیگش مساله قیمت هاست !! میگه اینجا همه چی خیلی گرونه معمولا خود کانادایی ها هم تو خرید حواسشون به قیمت هست که چی رو کجا بخرن ارزون تر باشه یا اینکه کی حراجه !!! میگفت ماتو ایران خیلی راحت تر خرید میکنیم .هیچ وقت تو سوپر مارکت به قیمت چیزهایی که داریم میخریم فکر نمیکنیم مگه چه قدر ممکنه بشه؟
مساله بعد مساله کار هستش .جمله ای که گفت جالب بود میگه کار داشتن یا نداشتن در کانادا فرقش از خوشبختی تا بدبختیه .اگه کار نداشته باشی با خرجهایی که داری زندگیت میتونه در عرض کمتر از یه ماه نابود شه .کار سخت گیر میاد و نگه داشتنش هم سخت تره .برای اینکه بتونی کار بگیری باید فارغ التحصیل یه دانشگاه خوب باشی - مثل اینکه تو ایران فارغ التحصیل شریف باشی -مشکلی که اکثر مهاجرها دارن اینه که تحصیلاتشون اکثرا بالا هست اما کاری که میگیرن در سطح تحصیلاتشون نیست و این واسه بقیه کارمندهای بومی که تحصیلات ندارن یه زنگ خطره چون میدونن این مهاجر بعد از یه مدتی که کار کنه به خاطر مدرکی که داره ممکنه!!! بیاد جایه اونها رو بگیره .واسه همین یه راحتی آب خوردن واسش میزنن.میگفت ما تو ایران یه حرفی داریم که میگه نون کسی رو آجرنکنیم این حرف این ور هییییچ معنی نداره!!!!
مشکل بعدیش!!!! مشکل درک فرهنگه.حالا غیر از مساله زبان تو درک فرهنگ مشکل داره مثلا میگه خیلی چیزها که به نظر من خیلی با مزه هست ممکنه واسه دیگران اصلا بامزه نباشه و همه اینطوری نگام میکنن که این چی میگه؟!!! یا خیلی چیزهای دیگه. الیته این قسمت بعد از ۵-۶ سال حل میشه
اینطوری که تعریف کرد کانادا واسه من تبدیل به جهنم مجسم شد!!!!!بعدش از خوبی هاش گفت که آرامش داری کسی سرش تو زندگی تو نیست یه سری آزادی های فردی داری نظم وترتیب دارن و...
حالا جالب اینجاست که با همه این حرفها میگه وقتی برآیند خوبیها و بدی هاشو میگیرم دلم نمیخواد هیچ وقت برگردم ایران
وای من چقده حرف زدم کلی هم حرفام موند ( گریه اش مانده !!) تو قسمت بعد بقیه ش رو میگم